مردي نزد روانپزشک رفت و از غمي که در سينه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکي ست که مردم را ميخنداند و شاد ميکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کني ، مرد لبخند تلخي زد و گفت :
من همان دلقکم!!!